رد و موبد در شاهنامه


رد و موبد در شاهنامه


 

نويسندگان: زهرا دلپذير* - دکتر اکبر شاميان سارو کلائي **
دکتر سيد مهدي رحيمي***



 

چکيده
 

در آيين مزد يسنا ايزدان و فرشتگان نگهبان آسمان و زمين و هر آن چه نيک و نغز و از آفريدگان پاک مزدا به شمار مي آيد، سمت ردي يا سروري دارند. در اکثر آثار ديني و زرتشتي و متون پهلوي نيز رد به معناي پيشواي ديني زرتشتي و رهبر روحاني به کار رفته است. در شاهنامه فردوسي هم رد از لغات پر کاربردي است که فرهنگ نويسان براي آن معاني مختلفي چون دانا، خردمند، دلير و پهلوان را ذکر کرده اند؛ اما نکته مهمي که اکثر شارحان به آن نپرداخته اند، پيوند رد و موبد و علت کاربرد زياد اين دو واژه در کنار يکديگر در مشهورترين حماسه ملي ايران است. رد در شاهنامه در بيشتر موارد، همچون متون اوستايي و پهلوي، همان دستور است که در سلسله مراتب مذهبي ايران باستان جايگاه مهمي داشته است، بنابراين ردان و موبدان هر دو از اعضاي جامعه ديني محسوب مي شدند. نگارندگان مقاله مي کوشند با تکيه بر شاهنامه فردوسي، نقاش و جايگاه رد و پيوند آن با موبد را در سه فصل بررسي کنند: 1- واژه شناسي رد 2. رد در شاهنامه 3. پيوند رد و موبد.

واژه هاي کليدي
 

رد، موبد، دستور، جامعه ديني ايران باستان، شاهنامه فردوسي.

مقدمه
 

در شاهنامه اسطوره، تاريخ، دين و فرهنگ ايران پيش از اسلام نمود يافته است و مي توان از لابه لاي ابيات آن به اطلاعات گوناگوني، بويژه درباره ساختار جامعه ديني در آن عصر دست يافت. گفتني است در ايران باستان، روحانيان همواره از طبقه برجسته جامعه به شمار آمده و در دربار شاهان نفوذي فوق العاده داشتند. اين نقش در شاهنامه نيز بخوبي مشهود و به حدي در خور اهميت است که با بررسي سلسله مراتب ديني در اين اثر، کيفيت و چگونگي نمادهاي رهبري و ارزش ها و مفاهيم معنوي و اخلاقي آن عصر مشخص مي شود.
مطابق شاهنامه، موبدان پيشوايان ديني اند که افزون بر آگاهي به علوم و دانش هاي عصر خويش، يکي از ارکان اصلي حکومت محسوب مي شوند؛ اما نکته قابل توجهي که شاهنامه پژوهان به آن نپرداخته اند، نقش ردان و کاربرد گسترده آن در کنار موبد است. آيا چنان که در شرح هاي شاهنامه آمده، رد يک صفت عمومي به معناي سرور، بزرگ، دلير و خردمند است و يا اين که مي توان ردان را يکي از طبقات اجتماعي و عضوي از جامعه روحاني به شمار آورد؟ اين سؤالي است که در اين مقاله کوشش شده است تا به آن پاسخ داده شود.
شايان يادآوري است که درباره نقش و جايگاه رد و موبد و پيوند آن ها در فرهنگ ايران باستان تاکنون تحقيق کامل و مستقلي انجام نگرفته و تنها از منابع پراکنده اي چون اوستا، متون پهلوي، سنگ نوشته ها، تواريخ عهد اسلامي و پاره اي از متون ادب فارسي، بويژه شاهنامه فردوسي مي توان به اطلاعاتي اندک در اين زمينه دست يافت. بنابراين، پژوهش حاضر کاري تازه مي نمايد.

1. واژه شناسي رد
 

«رد» که در اوستايي به صورت Ratu، در پهلوي Rat و در فارسي RAD (پورداوود، 2536 : 31) آمده، در لغت فرس به معني دانا و خردمند ( اسدي طوسي، 1336 : 37) و در ديگر فرهنگ هاي لغت به معني حکيم، خواجه، پهلوان دلاور، بهادر، شجاع، و گاه مترادف راد (دلاور و جوانمرد) دانسته شده است.(1) در فرهنگ زبان پهلوي واژه «رت» به قاضي و پيشواي مذهبي برگردانده شده است (فره وشي، 1381: 480) در فرهنگ سعدي واژه rt، موبد و روحاني زرتشتي معنا شده است (قريب، 1374 : 343). در اوستا «رتو» نخست به معناي گاه و هنگام (2) و دوم به معناي داور دادگاه ايزدي و رهبر روحاني آمده است(3) (پورداوود، 1381 : 18) معين به نقل از کتاب اساس اشتقاق، رد (Ratu) را به معني رئيس روحاني و مينوي و غالباً با کلمه ( ahu) به معني مطلق سرور و بزرگ به کار برده است. (برهان، 1362 : حواشي برهان قاطع، 943).
در آيين مزد يسنا، ايزدان و فرشتگان نگهبان آسمان، زمين، آتش، آب، گياه، چهارپايان و آن چه نيک و نغز است و از آفريدگان پاک مزدا شمرده مي شود، سمت ردي يا سروري دارند. مرداني که از پاکي، راستي و درستي برخوردارند، نيز رد خوانده مي شوند. به عبارتي، فرد کامل تر هر يک از آفرينش نيک ايزدي، مينوي يا جهاني، رد خوانده شده و در خور ستايش است ( پور داوود، 1381: 18)، در کتاب مينوي خرد، رد مردان و زنان کسي است که در امور دين و جامعه بهترين و سرور ديگران باشد (تفضلي، 89: 1380 - 90). در بندهش هم آمده که رد ( سرور ) مردان کسي است که دانا ترين و راستگوتر باشد(فرنبغ دادگي، 89: 1380 - 90) در مجمل التواريخ و القصص آمده: « رد کسي را خواندندي که راي قوي داشته است» ؛ و بهار در حاشيه آن نوشته: اين کلمه در سخن دري به معناي دانا، قوي، نيک و پاک مستعمل بوده است (بهار، 1318: 420).
واژه رد در زبان هاي اروپايي هم با تفاوت هاي اندک آوايي در معناي جوان، دلاور، انسان شريف و جوانمرد به کار رفته که ريشه آن ها با واژه رد در زبان فارسي يکسان است (4) (احمد سلطاني، 1372 : 24).

2. رد در شاهنامه
 

واژه رد و مشتقات آن (ردي، ردان و....) 108 بار در شاهنامه به کار رفته است. از اين ميان، 14 بار رد لقب سياوش و افراسياب شده است. اين واژه در مورد سياوش به معناي جوان شجاع، جوانمرد و دلاور است.

همانست کان شاه آزرم جوي
مرا گفت با او همه نرم گوي

بدان کو به گاه سياوخش رد
نيفگند يک روز بنياد بد

(فردسي، 1386 : 4/13 : 159- 160) (5)
افراسياب نيز بارها در شاهنامه با لقب رد توصيف شده است:

وزان لشکر ترک هومان دلير
بيامد به پيش برادر چو شير

که اي پهلوان رد افراسياب
گرفت اندرين جنگ اندرين جنگ ما را شتاب

(همان، 28/4 : 45-46)
واژه هاي دلير و پهلوان در دو بيت مذکور دقيقاً مترادف با معناي رد در مصراع سوم است.
در سراسر شاهنامه 5 بار نيز شاهان ايران با لقب رد ستايش شده اند؛ چنان که بزرگان ايران به خسرو پرويز مي گويند:

بهي زان فزايد که تو به کني
مه آن شد به گيتي که تو مه کني

که هم شاه و هم موبد و هم ردي
مگر بر زمين فرّه ايزدي

(همان، 8/ 269: 3508 - 3509)
در بخش تاريخي شاهنامه نيز دو مرتبه رد در کنار هيربد، (6) به کار رفته است. در يکي از اين ابيات، منظور از رد، زرتشت (7)است:

شهنشاه لهراسب در شهر بلخ
بکشتند و شد روز ما تار و تلخ

وز آنجا به نوش آذر اندر شدند
رد و هيربد را همه سر زدند

(همان، 184/5 : 1131-1132)

همچنين واژه رد بارها به همراه بخردان و بزرگان به کار رفته است. هنگام زادن نوشين روان از مادر، ردان و بخردان ايران به گفتگو مي نشينند:

به ايران همه سالخورده ردان
نشستند با نامور بخردان

(همان، 7/ 67: 187).
و ديگر آنکه هنگام بازگشت بهرام گور به دربار- پس از درگذشت يزدگرد بزه گر - نيز ردان و بزرگان ايران به استقبال او مي روند:

چون خورشيد برزد سر از تيغ کوه
ردان و بزرگان ايران گروه

پذيره شدن را بياراستند
يکي دانشي انجمن خواستند

(همان، 6/ 399: 515- 516).
اما، در شاهنامه بيشترين واژه اي که به همراه رد به کار رفته موبد است، چنان که 63 بار رد و موبد در کنار هم آمده اند و گاه نيز اين دو واژه جدايي ناپذير به نظر مي رسند.(8)
 

3. پيوند رد و موبد
 

در شاهنامه ردان در کنار موبدان کارکردهاي مهمي را در دربار بر عهده داشته و به هنگام بحران و خلاء قدرت، نقشي تعيين کننده ايفا مي کرده اند. اما آيا چنان که در شرح شاهنامه آمده، رد صرفاً يک صفت کلي به معناي سرور، بزرگ و خردمند است يا اين که مي توان ردان را طبقه اي اجتماعي يا جزيي از طبقه خاص در ايران باستان به شمار آورد؟ نگارندگان در بخش سوم مي کوشند به اين پرسش پاسخ دهند.
مري بويس شکل گيري سازمان مذهبي زرتشتي را به دوران هخامنشيان نسبت مي دهد (بويس، 1375: /2 332) به نظر پور داوود اين سازمان از دستوران، موبدان و هيربدان تشکيل مي شد(پورداوود، 1380: 2/ 10، 17). نامه تنسر نيز مراتب جامعه ديني را چنين بر مي شمارد: بدان که مردم در دين چهار اعضايند... عضو اول اصحاب دين و اين عضو ديگر باره بر اصنافست: حکام و عباد و زهاد و سدنه و معلمان (مينوي، 1354 : 57)، مينوي مي نويسد: و در پهلوي اين چهار طبقه از اين قرار است : 1. حکّام: داذور (قاضي) 2. عبّاد و زهّاد: مگوپذ (موبد) 3. سدنه: رذ (دستور) 4. معلمان: مغو اندرزبد (معلم مغان) (همان، 143). بنابراين، رذان (دستوران) و موبدان هر دو از اعضاي جامعه ديني محسوب مي شدند. بنابراين زادسپرم، ردان در سلسله مراتب مذهبي، مقام والاتري از موبدان دارند: روستا را داوري آگاه (آگاه به قانون) و استان را موبدي راست کام و منطقه را ردي (رئيس روحانيان) پاک [بايد] گماردن؛ و بر زبر همه، مغان اندرزبدي، موبدان موبدي بايد گماردن و به او خدايي هرمزد را سامان دادن ( راشد محصل، 1385 : 70). به نظر مي رسد منظور از رد در اينجا سدنه يا دستور باشد که از نظر معنايي با واژه رد مرتبط است. در گزارش پهلوي اوستا نيز رتو به سردار يا دستور برگردانده شده که به معناي داور و داوري کننده است. بنابراين معاني راهنما ( Guru) و پيشوا (Swami) که در گزارش سانسکريت اوستا به رتو داده شده روشن مي شود.( پور داوود، 1381: 20).
در يک متن پهلوي آمده است: هر گاه که گناه از دست آيد، جهد بايد کردن تا پيش هربدان، دستوران و ردان بشوند و تقويت بکنند و توبت آن بهتر که پيش دستوران و ردان کنند و توبتش که دستور فرمايد چون بکنند، هر گناهي که باشد از بن ( = ذمه) بشود. توبت دستوران کنند، توبت هم خوانند و اگر دستور نباشد پيش کساني بايد شدن که دستوران بگماشته باشند (مير فخرايي، 1367 : 59) (9) در"صد در نثر" فقره 26، بند 1 و 4، درباره ضرورت دستور و راهبر روحاني آمده: " دانايان و پيشينگان گفته اند که چون مردم پانزده ساله شود، مي بايد از فرشتگان يکي را در پناه خود گيرد و از دانايان يکي را داناي خود گيرد و از دستوران و موبدان يکي را به دستور خود گيرد.... و اگر شايست و ناشايست پيش آيد با آن دستور بگويد تا او را جواب دهد" (مزداپور، 1369 : 105). زادسپرم نيز يکي از پنج خوي آسرونان ( پيشوايان ديني ) را دستور داري ( بزرگداشت دستور) دانسته است؛ يعني همه آنچه را داناترين و راستگوترين «رد» به دانايي بياموزد (تعليم دهد)، براستي فراگيرد (راشد محصل، 1385 : 73)، يکي از اندرزهاي اين متن پهلوي، فرمانبرداري هم در برابر خداي و هم رد و دستور ديني است (همان، 74). اگر چه به يقين نمي توان وظايف دستوران را مشخص نمود؛ اما به نظر مي رسد، وي حلال مشکلات مذهبي و آگاه نسبت به علوم ديني بوده که در موارد شبهه ناک از او استفتا مي کرده اند (کريستين سن، 1314 : 96). به عقيده برخي از پژوهشگران نيز يکي از معاني دستور، دارنده قدرت و اجازه دخل و تصرف و انتصاب و گماشتگي در امري و کاري از سوي شخصي صاحب حق و تواناست؛ بر اين اساس، در سلسله مراتب روحانيان، صاحبان منصب برتر، دستوراني دارند و در نهايت همه، دستوري خود را از زرتشتروتم (10) يا پيشواي روحاني دريافت مي کنند ( مزداپور، 1369 : 107). شايد بتوان گفت: وظايف دستوران به نوعي با دادوران در ارتباط بود؛ چرا که محکام هر ناحيه توسط يک قاضي روحاني (داذور) اداره مي شد و يکي از مأموران عالي رتبه نواحي که داراي اختيار قضايي بود، دستور همداذ نام داشت (کريستين سن، 1345 : 323). از سوي ديگر به نظر برخي از پژوهشگران دادوران نيز مانند دستوران رد ناميده مي شدند ( همان، 1314 : 102)، چنان که در يکي از آثار شهداي سرياني آمده است: شهر دبيري به همراه داور (رد) و موبدان موبدِ يزدگرد دوم مسؤول دادگاه اسقف تبيون بود (تفضلي، 1385 : 52).
کريستين سن از قول نولدکه مي نويسد: عامل غيرمذهبي که داراي عنوان رد باشد هرگز وجود نداشته است (کريستين سن، 1345 : 160). بنابراين به احتمال زياد، دستوران و داوران هر دو به عنوان رد ملقب بودند و در کنار موبدان به ايفاي وظايف خود مي پرداختند.(11)
موبد نام عمومي روحانيان زردتشتي است. اين عنوان ظاهراً در قرن سوم ميلادي مرسوم شد. از قرن چهارم (م) مقام موبد اهميت بيشتري يافت. شايد اين افزايش قدرت با نيروي فزاينده سازمان روحانيت مزدايي و سلسله مراتب آن ارتباط داشته است. ظاهراً موبدان زيادي در امور حکومتي کشور و ايالات، در مقام ها و موقعيت هاي گوناگون به کار اشتغال داشتند. از مهرهايي که از موبد چند شهر در دست است، مي توان فرض نمود که همه شهرها و نواحي موبدي داشتند ( دريايي، 1383 : 132- 133).
موبدان و ردان از اعضاي جامعه ديني اند که در شاهنامه فردوسي کارکرد مشترکي دارند. اين کنش ها را به ترتيب فراواني يادکردِ رد و موبد در کنار هم، به چهار گونه مي توان طبقه بندي کرد:
الف. تدبير امور مهم کشور: در دربار شاهان هميشه تعداد زيادي از ردان و موبدان حضور دارند و نظر آن ها در همه امور معتبر است. در دربار نوشين روان عادل ردان و موبدان محترم شمرده مي شوند:

هر آن کس که از دانش آگاه بود
ز گويندگان بر در شاه بود

رد و موبد و بخردان ارجمند
بدانديش ترسان ز بيم گزند

(فردوسي، 1386 : 7/ 285 :2409 - 2410)
در شاهنامه، شاهان با حضور ردان و موبدان بر تخت مي نشينند.

چون دارا به تختي کيي بر نشست
کمر بر ميان بست و بگشاد دست

چنين گفت با موبدان و ردان
بزرگان و بيدار دل بخردان

که گيتي نجستم به رنج و به داد
مرا تاج يزدان به سر بر نهاد

(همان، 5/ 516: 9- 11).
نوشين روان فرستاده قيصر را در حضور ردان و موبدان فرا مي خواند:

همه موبدان و ردان را بخواند
بسي دانشي پيش دانا نشاند

وزان پس فرستاده را گفت شاه
که پيغام بگزار و پاسخ بخواه

(همان، 7/ 3664 : 387- 3665).
ردان و موبدان همواره طرف مشورت شاهانند و غالباً امور دربار مطابق نصايح و صلاح ديد آن ها تمشيت مي يابد:

دگر روز گشتاسب با موبدان
ردان و بزرگان و اسپهبدان

نشست و سگاليدش از هر دري
ببخشيد هر گاه بر هر سري

(همان، 5/ 105: 306 - 307)
هنگام برگزاري برخي از بزم هاي دربار راي زدن در باره کارها رسم بود (آثنايس، 1386: 2). اين بزم ها معمولاً با حضور ردان، موبدان و بزرگان برگزار مي شد و شاه از آنان در باب مسائل مهم نظر مي خواست:

سيوم روز بزم ردان ساختند
نبيسنده را پيش بنشاختند

(همان، 6/ 538: 1636)
همچنين ردان و موبدان وليعهد را انتخاب مي کنند؛ هنگام از دنيا رفتن پيروز، موبدان و ردان دربار با فرزندش بلاش به چالش و بحث مي پردازند تا سوگ وانهد و بر تخت نشيند:

چون بنشست با سوگ، ماهي بلاش
سرش پرزگرد و رخش پر خراش

سپاه آمد و موبد موبدان
هر آن کس که بود از رد و بخردان

فراوان بگفتند با او به پند
سخن ها که بودي ورا سودمند

بر آن تخت شاهيش بنشاندند
بسي زر و گوهر بر افشاندند

(همان، 7/ 31: 1- 4)
منشور وليعهدي نيز نزد ردان به موبدان موبد سپرده مي شود:

نبشتند عهدي به فرمان شاه
که هرمزد را داد تخت و کلاه

چو قرطاس چيني شد از باد خشک
نهادند مُهري بر و بر زمشک

به موبد سپرد، آن به پيش ردان
بزرگان و بيدار دل بخردان

(همان، 7/ 455: 4442- 4444)
خسرو پرويز نيز به بهرام چوبينه مي گويد که پادشاهي را پس از خداوند از موبدان و ردان پذيرفته است:

کنون ايزدم داد شاهنشهي
بزرگي و تخت و کلاه مهي

پذيرفتم اين از خداي جهان
شناسنده آشکار و نهان

به دستوري هرمز شهريار
کجا داشت تاج از پدر يادگار

از آن موبدان موبد و بخردان
بزرگان و کار آزموده ردان

(همان، 8/ 24 :286- 289).
حتي شاهان نزد موبدان و ردان وصيت مي کنند؛ چنانکه منوچهر پس از آگاهي از زمان مرگ خود موبدان و ردان را فرا مي خواند:

سخن چون زداننده بشيند شاه
به رسم دگرگون بياراست گاه

همه موبدان و ردان را بخواند
همه راز دل پيش ايشان براند

(همان، 1/ 277: 585- 586)

ب. مرجعيت علمي: روحانيان به همه علوم و دانش هاي زمان خود آگاه بودند (کريستين سن، 1345 : 142). بنابراين، در ميان مغان و موبدان، آموزگار، مدرس، منجم، پزشک و سال نامه نگار فراوان بود (حکمت، 1350: 93). در کتاب شاهنشاهي ساساني نيز روحانيان دانشمند «رد» ناميده شده اند (دريايي، 1383 : 144). در شاهنامه موبدان و ردان از مقام والاي علمي برخوردارند، حتي گاه شاهان از نظر هوش و خرد به ردان و موبدان تشبيه شده اند؛ براي نمونه، درباره مهراب آمده است:

دل بخردان داشت و مغز ردان
دو کتف يلان و هش موبدان

(فردوسي، 1386: 1/ 182: 273)
در مجلس چهارم نوشين روان، وي ردان و موبدان را براي بحث و تبادل نظر علمي فرا مي خواند:

بفرمود تا موبدان و ردان
به ايوان خرامند با بخردان

بپرسيد شان از بن و از نژاد
ز تيزي و آرام و فرهنگ و داد

ز شاهي و از تاج و گند آوري
ز آغاز و فرجام و نيک اختري

سخن کرد ازين موبدان خواستار
به پرسش گرفت آن چه آيد به کار

(همان، 7/ 199: 1329 - 1332)
در اين جلسات شاه بر تخت مي نشست و موبدان و ردان گرداگرد او فراهم مي آمدند:

به يک دست موبد که بودش وزير
به دست دگر يزدگرد دبير

همان گرد بر گرد او موبدان
سخن گوي بوزرجمهر و ردان

(همان، 7/ 208: 1432- 1433)
همچنين نوشين روان براي يافتن راز بازي شطرنج که فرستاده پادشاه هند به ايران آورده است، ردان وموبدان را مأمور مي کند:

رد و موبدان نماينده راه
برفتند يکسر به نزديک شاه

نهادند پس تخت شطرنج پيش
نگه کرد هر يک از اندازه بيش

(همان، 7/ 307: 2701- 2702)
 

بهرام گور نيز از موبدان موبد دربار مي خواهد که ردان را براي پاسخگويي به پرسش هاي علمي فرستاده قيصر روم فرا خواند:

بفرمود تا موبد موبدان
برقت و بياورد چندي ردان(12)

(همان، 6/ 543: 1705)
يکي ديگر از کارکردهاي ردان و موبدان در شاهنامه خوابگزاري است:

نشست از بر تخت کسري دژم
از آن خواب گشته دلش پر زغم

گزارنده خواب را خواندند
ردان را بر گاه بنشاندند

بگفت آن کجا ديد در خواب شاه
بدان موبدان نماينده راه

(همان، 7/ 168: 991- 993)
از ديگر کارکردهاي ردان و موبدان، پيشگويي از روي احوال ستارگان بود. در شاهنامه منوچهر موبدان و ردان را فرا مي خواند تا سرانجام ازدواج زال و رودابه را واکاوند:

بفرمود تا موبدان و ردان
ستاره شناسان و هم بخردان

کنند انجمن پيش تخت بلند
به کار سپهري پژوهش کنند

(همان، 1/ 246 : 1202 - 1203)
در جايي ديگر، موبدان و ردان از احوال ستارگان درمي يابند که از پيوند سياوش و فرنگيس شهرياري خواهد آمد که سرزمين توران و پادشاه آن افراسياب را نابود مي کند. افراسياب هنگام پيوند سياوش و فرنگيس به پيران مي گويد:

و ديگر کجا پيش از اين موبدان
ردان و ستاره شمر بخردان

سطرلاب برداشتندي به بر
همين راندندي همه در به در

کنون باورم شد که او اين بگفت
که گردون گردان چه دارد نهفت

از اين دو نژاده يکي شهريار
بيايد که گيرد جهان در کنار

ز توران نماند بر وبوم و رست
کلاه من اندازه گيرد نخست

(همان، 2/ 300: 1486 - 1492)
ردان و موبدان اخترشناس به اسکندر نيز از پايان کار وي خبر مي دهند:

ستاره شمرچون بر آشفت شاه
بدو گفت کاي نامور پيشگاه

تو بر اختر شير، زادي نخست
بر موبدان و ردان شد درست

سر کودک مرده بيني چون شير
بگردد سر پادشاهيت زير

(همان، 6/ 119 : 1756 - 1758)
جاماسپ وزير، ردان رد و موبدان موبد دربار گشتاسپ نيز دانشمند و ستاره شناسي برجسته بود که در شاهنامه بدو اشارات فراواني هست:

بخواندش گرانمايه جاماسپ را
کجا رهمنون بود گشتاسپ را

سر موبدان بود و شاه ردان
چراغ بزرگان و اسپهبدان...

ستاره شناس و گرانمايه بود
ابا او به دانش که را پايه بود؟!

(همان، 5/ 106- 107: 319 - 322)
جاماسپ وزير گشتاسپ و داماد زرتشت است. از او سه بار درگات ها با نام «د جاماسپ» ياد شده است؛ جزء د de شايد از مصدر دي ديدن باشد که گزارندگان پهلوي اوستا آن را به معني دستور گرفته و به جاي «دجاماسپ» اوستايي، واژه پهلوي «دستور جاماسپ» را آورده اند (پور داوود، 1336/ 2536: 422)
در فقره 3 اياتکار زريران نيز «پيشينکان سردار» خطاب شده است (همان، 1377: 228). در زاد سپرم نيز آمده: جاماسپ پس از زرتشت موبدان موبد بود (راشد محصل، 1385 : 72) او در نوشته هاي پهلوي، پارسي و پازند به خرد، دانايي و هنر معروف است و دانا، فرزانه و حکيم خوانده شده است (پورداوود، 1377: 72) متن پهلوي جاماسپ نامک نمونه اي از علم، دانش و هوشي است در سنت مزديسنان به جاماسپ نسبت داده شده است. در اين کتاب جواب هاي جاماسپ به گشتاسپ درباره مسائل پيش از آفرينش عالم، ترتيب خلقت جهان و... مطرح شده است (رک. تفضلي، 1378 : 173- 174).
ج. تعليم و تربيت: در ايران باستان آموزش و پرورش از سطح ابتدايي تا عالي در انحصار روحانيان بود، زيرا آن ها از همه علوم زمان خود آگاهي داشتند (کريستين سن، 1345: 142). در شاهنامه شهرياران فرزندان خود را به موبدان و ردان دانا مي سپرند تا آيين و بزم را بياموزند و مرداني رزمجو و فرهمند بارآيند. سياوش از کاووس که او را براي رفتن به شبستان شاه تشويق مي کند، مي خواهد که پسر را براي آموزش به موبدان و ردان با تجربه بسپارد:

مرا موبدان ساز با بخردان
بزرگان و کارآزموده ردان

(همان، 2/ 213: 157)
هنگام زاده شدن بهرام گور موبدان و ردان از بيم اينکه مبادا خوي پدر را فراگيرد، درباره شيوه تربيت او به کنکاش مي نشينند:

چون ايشان برفتند از آن بارگاه
رد و موبد و پاک دستور شاه

نشستند و جستند هرگونه راي
که تا چاره ي آن چه آيد به جاي

که اين کودک خرد خوي پدر
نگيرد شود خسروي دادگر

(همان، 6/ 364: 46- 48)
و سرانجام به شاه پيشنهاد مي کنند که او را به خردمنداني پرمايه بسپارد:

نگه کن به جاي که دانش بود
زداننده، کشور به رامش بود

ز پر مايگان دايگاني گزين
که باشد ز کشور برو آفرين

(همان، 6/ 365: 54- 55).

از آن جا که تعليم و تربيت بر عهده موبدان بود، ارزش علمي افراد را نيز در مجالس شاهان تعيين مي نمودند (معين، 1338: 66) بنابر متني پهلوي موسوم به «پند نامک زردشت» جوان ايراني در بيست سالگي مورد امتحان دانشمندان، هيربذان و دستوران قرار مي گرفت (کريستين سن، 1345: 439). از اين روي، در شاهنامه ردان و موبدان به فرمان منوچهر براي آزمودن زال گرد هم آمده، پرسش هاي مختلفي را مطرح مي کنند:

به پرده ندرست اين سخن ها بجوي
به پيش ردان آشکارا بگوي

گر اين رازها آشکارا کني
ز خاک سيه مشک سارا کني

زماني پر انديشه شد زال زر
برآورد يال و بگسترد پر

وزان پس به پاسخ زبان برگشاد
همه پرسش موبدان کرد ياد

(همان، 1/ 249: 1242 - 1245)
همچنين، آن گاه که نوشين روان به پيري مي رسد، از وزير داناي خويش بوزرجمهر مي خواهد تا موبدان و ردان را براي آزمودن دانش و هنر فرزند و جانشينش، هرمزد، فرا خوانند:

کنون موبدان و ردان را بخواه
کسي کو کند سوي دانش نگاه

به دانش ورا آزمايش کنيد
هنر بر هنر بر فزايش کنيد

(همان، 7/ 448: 4353 - 4354)
أ. اجراي امور ديني: يکي ديگر از کارکردهاي مشترک ردان و موبدان که در شاهنامه نمود يافته، رسيدگي به مسائل ديني و همچنين اجراي مراسم مذهبي در آتشکده است. نوشين روان هنگام حضور در آتشکده رد و موبد را در حال عبادت مي يابد:

چو چشمش بر آمد به آذر گشسپ
پياده شد از دور و بگذاشت اسپ

ز دستور پاکيزه بر سم بجست
دو رخ را به آب دو ديده بشست

به باژ اندر آمد به آتشکده
نهادند کرسي به زر آزده

نهاده، برو نامه زند و اُست
ز آواز برخواند موبد درست

زد و هيربد پيش غلتان به خاک
همه دامن کرته ها کرده چاک

بزرگان برو گوهر افشاندند
به زمزم همي آفرين خواندند

(همان 7/ 127: 523- 528)
در اين بيت، واژه رد به پيشوايان ديني در مراسم «يزشن کردن» اشاره دارد. درگذشته هفت تن از پيشوايان ديني، آيين هاي مذهبي را در آتشکده اجرا مي کردند که سرِ آن ها موبدي به نام «زوت» بود. در اوستا و نامه هاي پهلوي نام اين هفت تن بارها تکرار شده است.(13) (پور داوود، 1337 : 16). کريستين سن نيز در اين زمينه مي نويسد: هر يک از اين هفت نفر رتو ( Ratu) که معاونين زئوتر ( Zaotar) بودند وظيفه خاصي در آتشکده داشتند (کريستين سن، 1345 : 186).
ود ر بيتي ديگر نيز ردان و موبدان را در حال عبادت در آتشکده مي بينيم:

نهاد اندر آن مرز آتشکده
همان جاي نوروز و جشن سده

چغاني و چگلي و بلخي ردان
بخاري و از غرچگان موبدان

برفتند با باژ و بَرسم به دست
نيايش کنان پيش آتش پرست

(فردوسي، 1386 : 6/ 536: 1404- 1406)

نظارت بر کار عمال و مأموران ماليات و نيز جمع آوري عايدات براي تأمين نياز آتشکده ها، يکي ديگر از وظايف مهم جامعه ديني در ايران باستان به شمار مي رفت و اين عمل را ظاهراً ردان و موبدان به عهده داشتند.(14) در شاهنامه آن جا که به «گفتار اندر توقيعات نوشين روان» پرداخته شده، روحانيان نزد پادشاه از کارداري سپاهي به سبب بازنگرداندن بخشي از ماليات و درآمد ديواني گله مي کنند:

به در بر يکي مرد بُد از نسا
پرستنده و کاردار سپا

درم ماند بر وي چو سيصد هزار
به ديوان چو کردند با او شمار

بنالد همي کين درم خورده شد
رد و موبد و گهبد آزرده شد

(همان، 7/ 398 : 3791- 3793)

بنابر توضيح مؤلف نامه باستان اين آزردگي رد و موبد و گهبد مي بايد از آن روي بوده باشد که درم خورده شده مي بايست به آتشکده داده مي شده است (کزّازي، 1386 : 659).
بنابر اسناد تاريخي دوره ساساني نيز رد يا همان داور، بزرگ ديني است که از ديد قانون مسئول جمع آوري هزينه بوده است (اکبر زاده، 177: 1385) (15) حتي برخي بر آن باورند که مغ ( مويد) مسوول موقوفاتي مذهبي بوده که مردم براي رستگاري روح خود وقف کرده بودند؛ و اين امر مشابه بنيادهاي خيريه کاتوليکي و نيز وقف در اسلام است. (دريايي، 1383: 136).
 

نتيجه گيري
 

پيوند عميق ردان و موبدان در شاهنامه بي دليل نيست؛ چرا که در گذشته هر دو از اعضاي جامعه ديني محسوب مي شدند. به بيان ديگر، ردان همان دستوران يا داذوران بودند که در سلسله مراتب روحاني جايگاه ويژه اي داشتند. روايت شاهنامه در اين زمينه کاملاً مطابق با اوستا و متون پهلوي است. از سويي، بررسي نقش و جايگاه موبدان و ردان در شاهنامه، بويژه آن جا که فردوسي اين دو طبقه اجتماعي را در کنار يکديگر قرار مي دهد، بيانگر آن است که ردان و موبدان کارکردهايي مشترک دارند. آن ها به نوعي گردانندگان اصلي حکومت نيز به شمار مي روند. اين مسأله افزون بر پيوند ردان و موبدان، بخوبي رابطه دين و حکومت در ايران باستان را اثبات مي کند.

پي نوشت ها :
 

* کارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه بيرجند
** استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه بيرجند
*** استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه بيرجند
1. در لغت نامه دهخدا (مدخلِ «رد» ) به همه ي اين معاني اشاره شده است. همچنين، رک.
- پادشاه محمد. ( 1336). فرهنگ آنندراج. زير نظر محمد دبيرسياقي. تهران: خيام.
- کاشاني، محمدقاسم. ( 1340). مجمع الفرس. به کوشش محمد دبير سياقي. تهران: علمي.
- معين، محمد. ( 1364 ). فرهنگ معين. تهران: امير کبير. چاپ هفتم.
- نفيسي، علي اکبر. ( 1355/ 2535 ). فرهنگ نفيسي (ناظم الاطباء) ج3. تهران: کتاب فروشي خيام.
2. در اين باره رک. ونديداد، يادداشت 55، فرگرد 18، بند 9. يسنا، هات 1، پاره 18.
3. نک: يسنا، هات 29، بند 2 و 6. گاثاها- يسنا: هات 31 بند 2.
4. برخي در ريشه يابي واژه ي رد و مشتقات آن نتايج جالبي به دست داده اند: رد در اوستا Rad به معني آزاد و مطلق بوده است و در زبان هند و اروپايي Radh در معني رها کردن، در لاتين به صورت Redder - issus و در زبان هاي اسکانديناوي R xthia ، در ژرمني Rudjan و در انگليسي Rid و Redd در معني جوان [و] شجاع وجود دارد، در زبان روسي Rebko و در زبان سوئدي Riddar در معني سلحشور و سوارکار است. در فرانسه با تبديل R به L واژه Lad در همان معني پسر شجاع و انسان شريف است. اين واژه در ايتاليايي با همين املا به معني مرد جوان، در اسپانيولي به معني مرد جوان و خدمتگزار، در آلماني به معني جوان و شاگرد مدرسه و در يوناني به معني جوانمرد است که ريشه همه آنها با زبان فارسي يکي است. همچنين واژه «رود» در معني فرزند و پسر شجاع و «رودک» و «ريدک» و حتي واژه «ريکا» در گويش گيلاني به معني پسر جوان از همين ريشه است (به نقل از مجله چيستا، شماره 93).
5. ابيات شاهنامه بر اساس ويرايش خالقي مطلق است و در کنار هر بيت به ترتيب از سمت راست شماره هاي جلد، صفحه و بيت ذکر شده است.
6. هيربدان از اعضاي جامعه مذهبي محسوب مي شدند که وظيفه آن ها آموختن سرودهاي ديني، آيين ها و شعائر مذهبي به مردم و مرکز کارشان آتشکده بود(دريايي، 1383 : 145).
7. اگر چه در اوستا به داستان شهادت زرتشت همراه با لهراسب در هجوم دوم تورانيان به شهر بلخ اشاره اي نشده، ولي به گواهي همه متون ديني پهلوي، زرتشت در همين جنگ به دست يک توراني در آتشکده "نوش آذربلخ" کشته شد (معين، 1363 : 2/ 124) از سوي ديگر، در ابيات مورد نظر فقط از يک رد سخن رفته؛ ولي مکرر از هشتاد هيربد و موبد ياد شده است (همان، 125)و البته، در گاثاها نيز زرتشت داور و رهبر ايزدي روحاني شمرده شده است ( پورداوود، 1381 : 18).
8. در متون شعري هم عصر فردوسي (قرن چهارم و پنجم ه. ق) نيز به واژه ي رد (و ندرتاً همراه با موبد) براي نمونه، در ديباچه ويس و رامين آمده است:

جهانش نام کرده شاه موبد
که هم موبد بد و هم بخرد و رد

(فخرالدين اسعد گرگاني، 1349: 32).
در ابيات پراکنده مثنوي هاي عنصري نيز يک بار واژه رد به کار رفته است:

سخنور چو راي روان آورد
سخن بر زبان ردان آورد

(عنصري بلخي، 1363 : 353)
فرخي سيستاني نيز خواجه بوسهل دبير را به دليل برگزيدن راه ردان مي ستايد:

هر که نيکو کند نکو شنود
گر ندانسته اي درست بدان

خواجه را بيهده گرفته نشد
راه مردان و مهتران و ردان

(فرّخي سيستاني، 1335 : 313)
9. در جاي ديگر همين متن آمده است: چنان که اهو (= سرور) را کام است [چنان که هرمزد را کام است ] ايدون با «ردي » [ايدون با دستوري] از هر گونه پرهيزکاري (هر گونه کار ثواب ] کردن، [ايدون با دستوري کردن، آن چنان که هرمزد بايد] هرمزد پاداش بهمن او را در برابر عمل بيفزايد. [يعني آن مزد و پاداشي که به بهمن دهند بدو نيز بدهند. هست که ايدون گويد که خود بهمن بدو دهد.]... (ميرفخرايي، 1367 : 60).
10. عنواني براي موبدان موبد است ( Zaraouhtrotema)
11. در ويس و رامين، آن جا که زرد با رامين سخن مي گويد، نيز موبد و دستور يکسان پنداشته شده است:

گروهي موبدت خوانند و دستور
چو خوانندت گروهي موبد دور

(فخرالدين اسعد گرگاني، 1349: 61)
12. موبد موبدان، رياست ردان را هم به عنوان اعضاي روحاني دربار به عهده داشت. درکتاب آموزش و پرورش در ايران باستان آمده: سازمان روحاني کشور (شامل قضات طبقات عامه، موبدان و هيربدان و مغان، دستوران و معلمان ) زير نظر موبدان موبد اداره مي شد (حکمت، 134 : 1350 - 135). کريستين سن نيز مي نويسد: وقتي " رد روحاني" که مأمور گذراندن کار" اسقف پثيون" است از نامردمي مشمئز مي شود، موبذان موبذ انگشتري را که نشان مزيت است از وي مي گيرد و او را خلع مي کند (کريستين سن، 1314 : 108).
13. نام هايي که به اين پيشوايان داده شده (هاونان، آتروخش، فربرتار، آبرت، آسناتر، رئثويشکر، سرئوشائر) هر يک گوياي کاري است که در هنگام يزشن کردن (مراسم ديني در آتشکده ) انجام مي دادند؛ چون فشردن هوم در هاون، افروختن آتشدان و... براي اطلاع بيشتر، رک. يشتها، ج 1، ص 469. خرده اوستا ص 161. ونديداد فرگرد 5 پاره 57 و 58.
14. روحانيان فقط در دستگاه ديني يا فضايي کار نمي کردند؛ بلکه وظايف اقتصادي نيز داشتند. مثلاً از مهرها و خرده سفال هايي که باقي مانده پيداست، وظيفه نظارت يا سرپرستي بر جمع آوري ماليات به عهده روحانيان بوده است (دريايي، 1383 : 145).
15. کرتير، موبدان موبد مشهور، در سنگ نبشته کعبه زرتشت نوشته است : ايزدان گرفتند و بس آيين ها (رد پساک ) کرده شدند و بس دين گونه گونه ( و به شيوه هاي گوناگون ) بررسي شد.... و نيز با هزينه خويش جاي به جاي بس آذران نشانيد و من بدين چند آذران که باهزينه خويش به هر گاه نشانيدم، گاه به گاه 1133 رد پساک (آيين )؛ و براي يکسال 6798 رد پساک بود (اکبر زاده، 1385 : 90- 91). فيليپ ژينيو درباره مفهوم رد پساک مي گويد : اگر ريشه شناسي پيشنهادي ratu - pati - sak درست باشد ( " باک" صورت کهن واژه پهلوي saka به معني باج )، اين واژه مي تواند در مفهوم پول پرداختي به رد براي برگزاري آييني رسمي يا انجام توبه فلان و بهمان باشد (ژينيو، 1372 : 177).
 


1- آثنايس. ( 1386 ). ايرانيات در بزم فرزانگان، ترجمه جلال خالقي مطلق، تهران: مرکز دايره المعارف بزرگ اسلامي.
2- احمد سلطاني، منيره. ( 1372 ). واژگان فارسي در زبان هاي اروپايي، تهران: آواي نور.
3. اسدي طوسي، ابونصر علي بن احمد. ( 1336). لغت فرس، به کوشش محمد دبير سياقي، تهران: طهوري.
4. اکبرزاده، داريوش ( 1385). سنگ نبشته هاي کرتير موبدان موبد، تهران : پازينه.
5. برهان، محمد حسين بن خلف. ( 1362). برهان قاطع، به اهتمام محمد معين، تهران: اميرکبير.
6. بويس، مري. ( 1375). تاريخ کيش زرتشت، ج 2، ترجمه همايون صنعتي زاده، تهران: نشر ني.
7. بهار، محمد تقي. ( 1318 ). مجمل التواريخ و القصص، به کوشش محمد رمضاني، تهران: کلاله خاور.
8- بهار، مرداد. ( 1376 ) پژوهشي در اساطير ايران، تهران : نشر آگه، چاپ دوم.
9- پور داوود، ابراهيم. ( 1356/ 2536). يادداشت هاي گاثاها، به کوشش بهرام فره وشي، تهران: دانشگاه تهران - چاپ دوم.
10......( 1377). يشتها، تهران: اساطير.
11......( 1380). يسنا، پاره اول و دوم، تهران: اساطير.
12..... ( 1381). ويسپرد، تهران: اساطير.
13. تفضلي، احمد. ( 1354). مينوي خرد، تهران: بنياد فرهنگ ايران.
14. ..... (1385). جامعه ساساني، سپاهيان، کاتبان و دبيران و دهقانان، ترجمه شيرين مختاريان و مهدي باقي، تهران نشر ني.
15. حکمت، عليرضا. (1350). آموزش و پرورش در ايران باستان، تهران: مؤسسه تحقيقات و برنامه ريزي آموزشي.
16. دريايي، تورج. ( 1383). شاهنشاهي ساساني، ترجمه مرتضي ثاقب فر، تهران: انتشارات ققنوس.
17. راشد محصل، محمد تقي. ( 1385). وزيدگي هاي زادسپرم، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم.
18. رضي، هاشم. ( 1346). فرهنگ نام هاي اوستا، تهران: فروهر.
19..... ( 1381). دانشنامه ايران باستان، تهران: سخن.
20. زينيو، فيليپ. ( 1372). ارداويراف نامه، ترجمه ژاله آموزگار، تهران: معين.
21. عنصري بلخي، حسن. ( 1363). ديوان، تصحيح محمد دبير سياقي، تهران : کتابخانه سنائي، چاپ دوم.
22. فخرالدين اسعد گرگاني. ( 1349). ويس و رامين، تصحيح ماگالي تودوا و الکساندرا گواخاريا، تهران: بنياد فرهنگ ايران.
23. فرخي سيستاني، علي بن جولوغ.( 1371). ديوان، تصحيح محمد دبير سياقي، تهران: زوار، چاپ چهارم.
24. فردوسي، ابوالقاسم. ( 1386 ). شاهنامه، 8 ج، به کوشش جلال خالقي مطلق، تهران: مرکز دايره المعارف بزرگ اسلامي.
25. فرنبغ دادگي. ( 1380). بندهش، گزارش مهرداد بهار، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم.
26. فره وشي، بهرام. ( 1381). فرهنگ زبان پهلوي، تهران: دانشگاه تهران، چاپ چهارم.
27. قريب، بدرالزمان. ( 1374). فرهنگ سغدي - فارسي - انگليسي، تهران: فرهنگان.
28. کريستين سن، آرتور. ( 1314). وضع ملت، دولت و دربار در دوره شاهنشاهي ساساني، ترجمه مجتبي مينوي، تهران: کميسيون معارف.
29..... ( 1345). ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، تهران: ابن سينا.
30. مزداپور، کتايون ( 1369)، شايست و ناشايست، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
31. معين، محمد ( 1338)، مزد يسنا و ادب پارسي، ج 1، تهران: دانشگاه تهران.
32..... ( 1363). مزد يسنا و ادب پارسي، ج 2، به کوشش مهدخت معين، تهران: دانشگاه تهران.
33..... ( 1364). فرهنگ معين، تهران، امير کبير، چاپ هفتم.
34. ميرفخرايي، مهشيد. ( 1367). روايت پهلوي، متني به زبان فارسي ميانه، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
35. مينوي مجتبي. ( 1354 ). نامه تنسر به گشنسب، تهران: خوارزمي، چاپ دوم.
منبع: مجله ادبيات و علوم انساني